ازدواج اجباری 5

 

-خوب بابا تو راست میگی!صبحون خوردی؟
با لحن تلبکاری گفت
-
بله خانوم همه که مثل شما نیستن تا لنگ ظهر بخوابم
واسه خودم لقمه گرفتم و گفتم
-
برو بابا،چه خبر؟
اومد رو صندلی رو به روم نشست و گفت
-
هیچی بابا خیرم کجا بود
-
حالا چرا اینقده قاطی تو سر صبحی؟
-
هیچی بابا دیشب با علی زدیم به تیپ و تارهم
-
اوه اوه،حالا واسه چی؟
-
حرف مفت میزنه خوب
همونطور که داشتم لقمم و میخوردم گفتم
-
چی میگه مگه؟
دستمال کاغدیو از رو میز پرت کرد طرفم و گفت
-
حالمو بهم زدی ببند اون اشغالی رو،هیچی بابا میگه تا وقتی عروسی کنیم باید بیای خونه من
لبخند بدجنسی زدمو گفتم
-
اوه اوه بچم خیلی هوله

 

 

 

 

دانلود

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: رمان ایرانی ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 20 آبان 1399برچسب:, | 12:28 | نویسنده : محمد |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • سحر دانلود